-
گذر
پنجشنبه 14 آذرماه سال 1392 09:43
از همه چیز گذر باید کرد از غم و غصه و درد و همه آلام جهان خنده باید جاری خنده باید ساری دل به دریاها زن و بخند در باران شاد باش و شاد و دوباره از نو از همه چیز گذر باید کرد ...
-
نوشتن
یکشنبه 16 مهرماه سال 1391 17:42
چقدر دلم برایت تنگ بود نوشتن ! و چقدر درد نانوشته دارم می نویسمشان : درد درد درد د.....................ر........................د د ر د
-
تبریک سال نو
پنجشنبه 24 فروردینماه سال 1391 12:57
سال نو مبارک به همه هم وطنان این مرز و بوم و دوستانی وبلاگی امیدوارم سال توام با سلامتی و برکت و تندرستی داشته باشید
-
پرواز
دوشنبه 21 آذرماه سال 1390 12:08
تشنه و گرسنه روز عاشورا توی جونی بدون هیچ اشتباهی توی ۲۳ سالگی مردن رو چی می شه گفت ؟ عروج ؟ شهادت ؟ رحلت ؟ بی معرفتی ؟؟؟ خدا بیامرزتت... داغدارم کردی این رسم رفاقت نبود
-
چرخ چرخ و چرخ
پنجشنبه 12 آبانماه سال 1390 09:00
زندگی میچرخاند ، ما می چرخیم ، باز زندگی می چرخد و ما چرخانده میشویم حالا اگر سعی کنی از گردونه چرخیدن خارج بشی مطوئن باش که چرخی از روت رد میشه چون چرخ می چرخد !!
-
جایی برای فریاد سکوت
شنبه 21 خردادماه سال 1390 07:37
هنوز هم گنبد سبزش را که بیاد میارم دلم هوای اونجا رو میکنه خدا را شاکرم که توفیق دیدار سرزمین وحی را به من داد نمی دونم چی بنویسم ، چی بگم ، از کجا بگم سخته از جایی بگی که قابل وصف نیست فقط خدا به همه توفیق رفتن بده روزهای اونجا بودن مثل برق و باد گذشت و تنها الان برام دلتنگی مسجد النبی و مسجد الحرام مونده خیلی زیباست...
-
آوار
چهارشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1390 11:23
وقتی که خانمان بی ستون شد دیوارهایش ترک برداشت و تنها تکیه گاهی که خانه را سرپا نگه می داشت شانه های ظریف و خسته مادر بود وقتی که خانمان ریخت تلی از خاکستر روی دلهامان نشست و هر چه میشوید چشانم گرد و خاک دلم پاک نمی شود ، نمی دانم مشکل از چشمانم است یا از دلم حالا من مانده ام و آواری روی سر
-
روزگار
دوشنبه 4 بهمنماه سال 1389 09:23
یاد باد آن روزگاران یاد باد یاد باد و یاد باد و یاد باد یاد ایام کودکی و نوجوانی بخیر ، کاش زمان برمیگشت و چند بار اون دوران تکرار میشد و بعد عمر تموم میشد واقعا روزگار سختی شده سهراب منو ببخشه: من یک انسانم حال و روزم خوش نیست پی یک لقمه نان میگردم و فراوان هستند ناکسان گرد کسان و چه همکارانی همه دنبال زیر آبی رفتن...
-
باران
دوشنبه 22 آذرماه سال 1389 10:00
نمی دانم چرا آسمان هم تشنه باران است، شهر عجیبی داریم ؛ پر از خوبی های بد و پر از بدهای خوب !! ُُ ُببار ای آسمان بارانُ ُ ای ابرها ببارید / بر روی این بیابان / شاید که بوی باران / یادآورد خدا را می دانم که ابرها به سیاهی دل من کاری ندارند آنقدر او بزرگ است و جودش بیش از قهر که می بارد آری می بارد بروی خاک تشنه و کودک...
-
خواب
دوشنبه 8 آذرماه سال 1389 17:15
برای خود خواب میسازم و تو را مجسم میکنم و شوقت را و شوقم را و سکوت را میکشم بر روی بوم صدای شهر کسی بوق نمیزند تو آرامی و من خسته ام از تو تصویری میکشم بروی برگهای پاییزی اما برگها سبز میشوند و من زرد میگردم صدایم میکنی ، صدایت را میکشم شاید برای یادگاری بتوانم نگه دارم ایا تنها صداست که می ماند ؟ کاش در خوابم دوربین...
-
قدر
سهشنبه 2 آذرماه سال 1389 12:25
دست و پا میزدم که پول درآورم شاید مشکلاتم حل شود اما فهمیدم هر چقدر هم پول داشته باشی نمی توانی پدر و مادرت را زنده کنی !! و چه سخت آن روز روزی که نیاز به آنها داری و نیستند و هیچ کس نیست که بتواند جای آنها قرار بگیرد و بدتر از همه آنکه باید بفهمتت نمی فهمتت چون این درد را ندارد خدا رو شکر میکنم اما نمی فهمم چرا باید...
-
قدر روزگار
یکشنبه 30 آبانماه سال 1389 10:47
جای چکمه های شب به روی چراغ و آشیان پر از تهی پر از غم و اندوه نگاه خسته دیوار به لطف رهگذری ولی نمانده کمر برای زحمت بار چقدر ارزان شده است دروغ و ظلم و فساد
-
پاییز
یکشنبه 4 مهرماه سال 1389 13:03
هر سال منتظر رنگ نارنجی خیابان ولیعصرم وقتی که برگهای درختان آهسته آهسته به سمت زمین میان هنوز همون قشنگی سابق رو دارن تنها چیزی که هر سال زشت تر میشه ما هستیم ما انسانها مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا هر روز سبزها رو میبینیم آبی ها رو بالای سر احساس می کنیم طلایی...
-
گیجی
یکشنبه 28 شهریورماه سال 1389 17:29
مدتیه که اوضام قر و قاطی شده ۱ خراب شدم ۲ گیج شدم ۳ دیوونه شدم ۴ همه و همیچکدام صحیح است و بس ! این متن فقط به دلیل نشان دادن پریشانی خاطرم هست و بس
-
مــــــــــــــــــــــــــــــــادر
دوشنبه 10 خردادماه سال 1389 15:12
مادر نمی توان وصفش کرد هر که در قالب ابن کلمه درمی آید زمینی نیست آسمانیت وجودش پاک ، پر از احساس پر از معنی .... ----------------------------------------------------------------------------------------------- * روز مادر آمد و مادر ندارم این حقیقت را چرا باور ندارم * نمی توانم باور کنم که نیستی ! نمی توانم سخت است مگر...
-
فروش بیمار !!!!!
سهشنبه 17 فروردینماه سال 1389 10:58
شاید باورتون نشه ولی تو این کشور و این شهر که روزگاری خوب بود و بدتر و بدتر شد و کماکان داره بدتر میشه بیمار ها هم بفروش میرسن البته نه با قیمت کم ... ! بهتره که دعا کنیم خدا کسی رو راهی بیمارستانها نکنه و بیمارها رو شفا بده...
-
حمل و نقل عمومی
یکشنبه 15 فروردینماه سال 1389 11:31
حمل و نقل عمومی به سیستمی گفته می شود که در آن انسانها را با وسیله هایی به اینور و آنور می برند البته بدون در نظر گرفتن مقوله انسان بودن آنها در این بین شرایط ذیل لازم التحقق می باشد : 1 - له شدن 2 - شکستگی قسمتی از استخوان ( گاهی موارد چند قسمت بطور همزمان ) 3 - ربوده شدن موبایل / کیف پول / ساعت مچی و .... 4 -...
-
لبخند
سهشنبه 10 فروردینماه سال 1389 13:03
وارد اتاق می شوم ، ساکت نشسته ای و لبخند می زنی ، سلام می کنم لبخند میزنی می پرسم خوبی ؟ لبخند میزنی میپرسم با من قهری ؟ لبخند میزنی ! پشت میز کامپوتر می نشینم و با کامپیوتر مشغول میشم زیر چشمی می بینمت که داری با لبخند نگاهم میکنی ، چقدر صبوری صبور دلم لک زده واسه صدات واسه بوسه هات...
-
سفر عید
یکشنبه 8 فروردینماه سال 1389 10:48
رفتم سفر با ۲ همسفر خوب خوش گذشت ، جای همتون خالی هوای خوب و سرسبزی و درخت و جنگل و دریا و کوه و رودخونه و صفا و .... فقط ایکاش : ۱ - مردم عزیز آشغال هاشونو تو جنگل و دریا و کوه و در و دشت و دمن نمی ریختن ۲ - صدا و سیما تبلیغات خوب و گسترده و طولانی جهت فرهنگ سازی بعضی از ماها انجام بده تا باطبیعت بهتر رفتار کنیم ۳ -...
-
سال نو / حال نو
چهارشنبه 4 فروردینماه سال 1389 10:38
یا مقلب القلوب و الابصار یا مدبرالیل و النهار یا محول الحول و الاحوال حول حالنا الی احسن الحال سال نو بر همه مبارک ------------------------------------------------------------------------------------------ ای دگرگون کننده قلوب و احوال ، دگرگون کن مرا به بهترین حال رهایم کن از درد زمانی که فهمیدن رنج آور می شود و...
-
به نام او (۱)
یکشنبه 3 آبانماه سال 1388 16:38
دلم تنگ است در این پاییز سرد و خسته پر رنگ دلم تنگ است درونم پر ز آتش پر ز کین و خشم دلم تنگ است بیاد روزهای گرم و بارانی بیاد آسمان آبی و خوش رنگ بیاد آرزوهای کوچک و زیبا دلم تنگ است برای عطر جا پای فرشته برای گفتن آن جمله هر روز ((سپردم من تو را بر او )) دلم تنگ است برای خاطر زخمی پر دردش دلم تنگ است برای گریه های...
-
غم جمعه ها
پنجشنبه 15 مردادماه سال 1388 22:32
جمعه ها هنگام عصر حتماْ می ترکید و بارون می اومد رو گونه هام مدتیه که بغضم خیلی بزرگ شده جمعه هام گم شدن منتظرم تا صاحب جمعه ها بیاد ولی نمی دونم اون وقت بغضم چه جوری می ترکه ابدی یا الکی !
-
کسی وبلاگ مرا می خواند
یکشنبه 11 مردادماه سال 1388 16:28
می دانم کسی هست که وبلاگ مرا می خواند و صدای زجه مردان و زنان را می شنود می دانم کسی هست ، کسی که مثل هیچکس نیست و روزی صدایش همه جا را فرا خواهد گرفت و حضورش رنگینترین رنگ رنگین کمان خواهد بود روزی خواهد آمد و آنروز پایان خواهد داد به همه ظلم و ستم ها و کسی را یارای مقابله با او نیست و او خواهد آمد به زودی زود زودتر...
-
تنها صداست که ...
شنبه 27 تیرماه سال 1388 14:34
تنها صداست صدای من و صدای تو صدای ما می ماند نگران مباش خدایی داریم بزرگ و بخشنده و عادل می رسد لحظه خنده ما تنها خداست که بیصدا هم ما را می شنود و ناگفته می داند و می ماند روزی که نزدیک است خیلی نزدیک خدا ما را باصدا خواهد کرد تنها صداست که مانده
-
تب خرداد ماه
شنبه 16 خردادماه سال 1388 16:39
واقعا اینا تب انتخاباتن یا توهم ولی هر چی هستن خیلی زیبا نیستن و چه شیرینه قدرت البته ما که نچشیدیم ولی از لبو لوچه بقیه معلومه خدا بخیر کنه نمی دونم از نامزدها کسی به فکر زردی برگهای چنار هست یا نه
-
می ماند
یکشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1388 11:03
من هنوز هم نگاه می کنم هنوز هم می بینم هر چند که جای زخم هایی عمیق روی بدنم و روحم باقیست اما هنوز هم هستم می خواهم مثبت اندیشی و مثبت نگری کنم ، و نامردی ها را در قسمت پر لیوان ببینم حیف که در هیچ جا جا نمی شوند شاید این اتفاقات ما را می پرورد و رشد می دهد اما... باز هم نمی توانم فراموش کنم که چه کرد و چه کردم و چه...
-
حول حالنا الی احسن الحال
جمعه 7 فروردینماه سال 1388 15:46
سلام سال نو همه دوستان عزیز مبارک باشه برای همتون آرزوی بهترین ها رو دارم
-
یه اتفاق بد
چهارشنبه 30 بهمنماه سال 1387 15:17
زمان : پنجشنبه ۲۴/۱۱/۱۳۸۷ مکان : ضلع غربی پارک شهر ---------------------------------------------------------------------- چشمتون روز بد نبینه رفته بودم امانتی دوستم رو بدم تو برگشت اومدم تاکسی سوار شم که صف طولانی و مردم ایستاده بیخیال شدم گفتم یه کم پیاده بیام توپخونه و اونجا سوار ماشین شم بعد همینطور که داشتم از...
-
گاهی
دوشنبه 21 بهمنماه سال 1387 13:43
نمی دونم چرا اینطوری شده ! همه عوض شدن اصلا شهرمون تغییر کرده شاید من خراب شدم ! شرایط داره سخت و سخت تر می شه خدا بهمون رحم کنه هنوز هم خانم پیر دمی استگاه مترو می ایسته و چشمش به دست مردمه ! کار و کاسبی ها حسابی کساد شده اصلا اوضاییه شما دوستان دعا کنید که ملت خوب ما وضعشون بهتر شه...
-
تغییر رویه
شنبه 19 بهمنماه سال 1387 09:25
می خواهم تغییراتی در محتوای وبلاگ داشته باشم و درونیات را در درون نگهدارم و برونیات را بنویسم شاید طنز بنویسم و شاید تلخ ولی خواهم نوشت .