وقتی که خانمان بی ستون شد دیوارهایش ترک برداشت و تنها تکیه گاهی که خانه را سرپا نگه می داشت شانه های ظریف و خسته مادر بود
وقتی که خانمان ریخت تلی از خاکستر روی دلهامان نشست و هر چه میشوید چشانم گرد و خاک دلم پاک نمی شود ، نمی دانم مشکل از چشمانم است یا از دلم
حالا من مانده ام و آواری روی سر
خدا هیچ خونه ای رو از وجود پدر و مادر خالی نکنه !!!
روزهای سختی بودن... صبر زیادی می خواستن. جداْ ظرفیت می خواد و استواری تا تاب تحملش رو داشته باشیم. دلتنگ نباشین.
اما بی شک بیشتر از همیشه از شما انتظار دارن و جایی بهتر از اینجان...
جایی که قرار نیست عظمت هیچ کسی فراموش بشه. جایی به وسعت روح بزرگشون.
بیشتر از همیشه نگاهشون سمت شماست...
التماس دعا و ان شا ا..
خیلی ممنون دوست عزیز
آدرس وبلاگ میذاشتید سر میزدیم