صدا

مانده در گلو

صدا

مانده در گلو

آوار

وقتی که خانمان بی ستون شد دیوارهایش ترک برداشت و تنها تکیه گاهی که خانه را سرپا نگه می داشت شانه های ظریف و خسته مادر بود 

 وقتی که خانمان ریخت تلی از خاکستر روی دلهامان نشست و هر چه میشوید چشانم گرد و خاک دلم پاک نمی شود ، نمی دانم مشکل از چشمانم است یا از دلم 

 

حالا من مانده ام و آواری روی سر 

نظرات 2 + ارسال نظر
پری جون شنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 07:46 ق.ظ http://mamnooee.blogsky.com

خدا هیچ خونه ای رو از وجود پدر و مادر خالی نکنه !!!

[ بدون نام ] جمعه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 04:02 ب.ظ

روزهای سختی بودن... صبر زیادی می خواستن. جداْ ظرفیت می خواد و استواری تا تاب تحملش رو داشته باشیم. دلتنگ نباشین.
اما بی شک بیشتر از همیشه از شما انتظار دارن و جایی بهتر از اینجان...
جایی که قرار نیست عظمت هیچ کسی فراموش بشه. جایی به وسعت روح بزرگشون.

بیشتر از همیشه نگاهشون سمت شماست...

التماس دعا و ان شا ا..

خیلی ممنون دوست عزیز
آدرس وبلاگ میذاشتید سر میزدیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد