صدا

مانده در گلو

صدا

مانده در گلو

سال نو / حال نو


یا مقلب القلوب و الابصار

یا مدبرالیل و النهار

یا محول الحول و الاحوال

حول حالنا الی احسن الحال

 


سال نو بر همه مبارک



------------------------------------------------------------------------------------------

 

ای دگرگون کننده قلوب و احوال ، دگرگون کن مرا به بهترین حال 


رهایم کن از درد


زمانی که فهمیدن رنج آور می شود


و بگستران در همه جا خوبی و زیبایی را


آیا امسال هم گرسنه گان شهر ما در گوشه خیابان ها منتظر کمک خواهند بود ؟!


رهایشان ساز


دگرگونمان کن


سیا هی ها را از قلبم بزدا چنان شب که با آمدن روز و نور و خورشیدت پایان می پذیرد


می دانم که هنوز وبلاگم را می خوانی


می دانم




یه اتفاق بد

 

زمان : پنجشنبه ۲۴/۱۱/۱۳۸۷  

  

مکان : ضلع غربی پارک شهر  

 

---------------------------------------------------------------------- 

  

چشمتون روز بد نبینه  

 

رفته بودم امانتی دوستم رو بدم  

 

تو برگشت اومدم تاکسی سوار شم که صف طولانی و مردم ایستاده  

 

بیخیال شدم گفتم یه کم پیاده بیام توپخونه و اونجا سوار ماشین شم  

 

بعد همینطور که داشتم از هوای خوب پارک شهر لذت می بردم صدای یه ماشین  

 

صدای برخورد   

 

پیر مرد روی زمین  

 

تقریبا ۲ متری من تو خیابون ( من تو پیاده رو)  

 

من شوکه شدم ، خشک شده بودم داشتم پیر مرد رو نگاه می کردم  

 

یه ماشین پژو مشکی در حال عبور با پیر مردی که داشت از خیابون رد می شد تصادف کرد  

 

۲ نکته : 

 

۱ پیر مرد از خط کشی خیابون استفاده نمی کرد

 

2- سرعت ماشین زیاد بود

 

خلاصه 

من زل زده بودم به پیرمردی که معلوم بود از محل کار می آد 

داشت تکون تکون میخورد 

ماشین نگه داشت کنار خیابون رانندش که یه جوون بود پیاده شد 

هول کرده بود و داشت پیر مرد رو نگاه می کرد بعد زل زد به من 

من هم نگاش کردم 

صدا می زد " حاجی ، آقا ، حاج آقا " هیچ عکس العملی نبود 

پیر مرد داشت می لرزید 

صحنه خیلی دلخراش بود 

راننده رفت سمت ماشین ترسیده بود 

یه خانم هم تو ماشین بود 

حس کردم می خواد فرار کنه ولی فرار نکرد 

یه ماشین سیلو اومد و جلوش نگه داشت رانندش پیاده شد و داد زد زود ببرش بیمارستان 

بعد موتور سوار ها اومدن و جلوی ماشین پژو نگه داشتن 

بعد خانم کنار راننده هم اومد پایین 

من نگاه به پبر مرد کردم دیدم از گوشش داره خون می آد خیلی زیاد 

همونطور خشک شده بودم اصلا نمی دونستم چیکار کنم 

خانم راننده وقتی دید که خون از گوش مرد جاری شده داد زد " یا ابوالفضل " " خدایا کمک کن " 

و همینطور تکرار می کرد 

جمعیت اومدن که پیر مرد رو بلند کنند راننده هم بود همه سمت پاهاش رفته بودن 

سرش سمت من بود 

به من گفتن که سرش رو بلند کنم 

نمی تونستم کاری کنم حتی نمی تونستم چیزی بگم 

فقط تونستم یا اشاره سر بگم نمی تونم 

بعد یکی اومد سرش رو بلند کرد 

از سر پیرمرد که از رو زمین بلند شد انگار سوراخ شده بود مثل آبی که از قمقمه بیاد داشت 

خونریزی می کرد 

 

خانم راننده با دیدن این صحنه جیغ بلندی کشید  

 

مرد رو بردن سمت راست ماشین تا سوارش کنن 

 

 

من خشکم زده بود به من گفتن در سمت چپ رو باز کنم و از این ور سرش رو بکشم تو ماشین 

 

 

من نمی تونستم حرکت کنم باز با سر گفتم نمی تونم 

  

یکی اومد و سرش رو گرفت و بردنش بیمارستان 

 

من چند دقیقه اونجا خشک شده بودم 

 

بعد از چند دقیقه حرکت کردم و رفتم و ...................... 

 

------------------------------------------------------------- 

 

راستش تو دلم می ترسیدم که یه وقت نکنه نره بیمارستان 

 

به همین خاطر پیاده رفتم تا بیمارستانی که اون نزدیک بود ( آخه مردم به راننده آدرس رو دادن 

 

و گفتن که بیمارستان نزدیکه - بیمارستان سینا ) وقتی ماشین پژو رو دیدم خیالم راحت شد 

 

قدرت داخل رفتن رو نداشتم 

 

پیاده رفتم سمت خونه  

 

حدوداً بعد از یک ساعت پیاده روی سوار ماشین شدم 

 

پاهام داشت می ترکید 

 

هنوز هم وقتی یادم می افته تنم می لرزه 

 

خدا به هر دوشون کمک کنه 

 

هم پیر مرد و هم راننده