صدا

مانده در گلو

صدا

مانده در گلو

باران

نمی دانم چرا آسمان هم تشنه باران است، شهر عجیبی داریم ؛ پر از خوبی های بد و پر از  

 

بدهای خوب !! 

 

ُُ ُببار ای آسمان بارانُ ُ 

 

ای ابرها ببارید / بر روی این بیابان / شاید که بوی باران / یادآورد خدا را 

 

می دانم که ابرها به سیاهی دل من کاری ندارند 

 

آنقدر او بزرگ است و جودش بیش از قهر که می بارد 

 

آری می بارد  

 

بروی خاک تشنه و کودک گرسنه و زمین بایر و جنگل سوزان و چشمهای گریان  

 

می بارد.

خواب

 

برای خود خواب میسازم 

 

و تو را مجسم میکنم 

 

و شوقت را 

 

و شوقم را 

 

و سکوت را میکشم بر روی بوم صدای شهر 

 

کسی بوق نمیزند 

 

تو آرامی 

 

و من خسته ام 

 

از تو تصویری میکشم بروی برگهای پاییزی 

 

اما برگها سبز میشوند و من زرد میگردم 

 

صدایم میکنی ، صدایت را میکشم شاید برای یادگاری بتوانم نگه دارم 

 

ایا تنها صداست که می ماند ؟ 

 

کاش در خوابم دوربین فیلمبرداری هم داشتم 

 

کاش کاش کاش 

 

چشم باز میکنم هنوز نخوابیده ام 

 

دنبال دوربین میگردم !