-
روزهای سرد زمستان
چهارشنبه 25 دیماه سال 1387 09:05
کاش یکی از این خواب های زمستانی کوفتم نمی شد یکی را می خوابیدم و بیدار شدن دیگر اهمیتی ندارد *** ای که خفتنت به ز بیداری مردنت به ز مردم آزاری *** ----------------------------------------------------------------- چند وقته دلم خیلی واسه پدر تنگ شده بیقراری می کنم کاش ، کاش و کاش تا وقتی بود قدرش رو ندونستم
-
فراموشی
یکشنبه 15 دیماه سال 1387 08:17
مدتی دچار وبلاگ زدگی شده بودم ( بیماری جدید ، از مزایای دنیای مدرن ) ولی وقتی خوب فکرکردم دیدم نه ، نه و نه و نه از خودم خسته شدم ! همه جا دچار نوعی رکود شده جدیدن خاکستری مد شده ! (البته به جبر بهتر از بی رنگی) و رنگدونه های چشم بچه همسایمون همش قرمز شده ! صورت حاجی سر کوچمون سرخ شده ( می گن با سیلی صورتشو ...) من هم...
-
مرد آرمیده به روی سنگ
یکشنبه 24 آذرماه سال 1387 11:03
دیروز عصر تو انقلاب تقاطع ۱۶ آذر یه مرد روی زمین افتاده بود شاید به دلیل اینکه مرد بود افتاده بود اگه نامرد بود داشت سر و مر و گنده راه می رفت خودشو خیس کرده بود و از دهنش کف زده بود بیرون چند نفر بالای سرش ایستاده بودن یکی داشت با موبایلش به اورژانس زنگ می زد و من از کنارش رد شدم چه راحت انگار نه انگار که یه انسان...
-
موج
دوشنبه 18 آذرماه سال 1387 10:48
دلم به حال پیر زن جلوی ایستگاه مترو می سوزد ، وقتی به پایش نگاه کردم دیدم که در این سرمای صبح اول وقت با دمپایی ایستاده و نگاهش به دست های ماست . و همینطور خانم مسنی که در جلوی در بانک .... ایستاده بود ، دستش را دراز می کرد و کمک می خواست ..... و آن خانمی که آنشب داشت سطل زباله مکانیزه را می گشت . هر روز دارد تکرار می...
-
روز دانشجو
شنبه 16 آذرماه سال 1387 12:52
به نظر من باید امروز را روز غیر دانشجو نامید ! چون واقعاْ روز غیر دانشجوهاست بماند که روز دانشجو نداریم ولی امروز بیشترین روز غیر دانشجوهاست ! چشم خفه می شم !
-
تفاوت
چهارشنبه 13 آذرماه سال 1387 13:14
آقای الف تردید داشت تردیدی کشنده کدام را انتخاب کند ؟ کدام ؟ و آقای ب هم تردید داشت تردیدی کشنده کدام را انتخاب کند ؟ کدام ؟ آقای الف نمی دانست از بین 20 دست لباسش کدام را برای مهمانی انتخاب کند آقای ب نمی دانست کدامیک از 2 دست لباسش را بپوشد که مورد تمسخر قرار نگیرد . و دقدقه های ما چقدر مثل هم است !! و همیشه توازن...
-
پژواک
شنبه 9 آذرماه سال 1387 13:12
من پژواک صدایی هستم از عمق درد اینجا همه چیز دردناک است کودکان بی لباس آشغال گردها خیابان خواب ها دیوانه ها بیمارها در راه ماندها معتادان انگار آرامش اینجا نیست شهر ما خاموش شده است صدایم به کسی نمی رسد شاعری می گفت : << تنها صداست که می ماند >> ولی نگفت که صدای من مانده است در گلو از خود دلگیر می شوم چقدر...
-
حرف های مانده در گلو
جمعه 8 آذرماه سال 1387 19:30
چقدر حرف دارم ولی گوشی نیست اینجا همه جراغ ها خاموشند و صداها در گلو خفه شده اند دچار درد خودبینی شده اند کسی نمی تواند کسی دیگر را ببیند خودخواه شده ایم چقدر دلم گرفت وقتی که دیواری که به آن تکیه کرده بودم رویم فروریخت و چه سخت بود وقتی که طناب زخیم دوستیم پوسیده بود و رشته باریک خودخواهی او محکم آیا رسم زمانه این...
-
آغاز
پنجشنبه 7 آذرماه سال 1387 20:46
اول دفتر به نام ایزد دانا