برای خود خواب میسازم
و تو را مجسم میکنم
و شوقت را
و شوقم را
و سکوت را میکشم بر روی بوم صدای شهر
کسی بوق نمیزند
تو آرامی
و من خسته ام
از تو تصویری میکشم بروی برگهای پاییزی
اما برگها سبز میشوند و من زرد میگردم
صدایم میکنی ، صدایت را میکشم شاید برای یادگاری بتوانم نگه دارم
ایا تنها صداست که می ماند ؟
کاش در خوابم دوربین فیلمبرداری هم داشتم
کاش کاش کاش
چشم باز میکنم هنوز نخوابیده ام
دنبال دوربین میگردم !
دست و پا میزدم که پول درآورم
شاید مشکلاتم حل شود
اما فهمیدم هر چقدر هم پول داشته باشی نمی توانی پدر و مادرت را زنده کنی !!
و چه سخت آن روز
روزی که نیاز به آنها داری و نیستند
و هیچ کس نیست که بتواند جای آنها قرار بگیرد
و بدتر از همه آنکه باید بفهمتت نمی فهمتت
چون این درد را ندارد
خدا رو شکر میکنم
اما نمی فهمم چرا باید اینگونه باشد
پدر و مادر عزیزم اگر این متن را خواندید بدانید که دوستتان دارم
حداقل به خوابم بیایید که دلتنگ دلتنگم