صدا

مانده در گلو

صدا

مانده در گلو

جایی برای فریاد سکوت

هنوز هم گنبد سبزش را که بیاد میارم دلم هوای اونجا رو میکنه 

 

خدا را شاکرم که توفیق دیدار سرزمین وحی را به من داد 

 

نمی دونم چی بنویسم ، چی بگم ، از کجا بگم  

 

سخته از جایی بگی که قابل وصف نیست 

 

فقط خدا به همه توفیق رفتن بده 

 

روزهای اونجا بودن مثل برق و باد گذشت 

 

و تنها الان برام دلتنگی مسجد النبی و مسجد الحرام مونده 

 

خیلی زیباست 

 

وقتی که می بینی هیچی ، کوچک و ناچیزی در مقابل عظمتی بزرگ 

 

نمی دونم چرا وقتی یادش می افتم دلم هری میریزه 

 

یاد دوستان وبلاگی هم بودم 

 

سعی میکنم بیشتر بنویسم از سفر 

 

آوار

وقتی که خانمان بی ستون شد دیوارهایش ترک برداشت و تنها تکیه گاهی که خانه را سرپا نگه می داشت شانه های ظریف و خسته مادر بود 

 وقتی که خانمان ریخت تلی از خاکستر روی دلهامان نشست و هر چه میشوید چشانم گرد و خاک دلم پاک نمی شود ، نمی دانم مشکل از چشمانم است یا از دلم 

 

حالا من مانده ام و آواری روی سر